yadegari

ما به کسی رای میدهیم که ولایتی باشد؛عادل باشد؛عارف به مسائل مملکت باشد؛روحانی باشد؛جایگاه جلیلی برای ایرانیان ایجاد کند؛در مسائل مالی غرضی نداشته باشد؛رضایی جز رضای الهی را طلب نکند و از قشر مستضعف باشد مثلا مادرش قالیباف باشد


+نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:0توسط sara | |

دلم آغوش میخواهد...

نه زن باشد،نه مــــــرد...!!!

خـــــــــــــــــــدایا...!!!

                                                                 زمین نمی آیی!!!؟؟؟

عکس غمگین و عاشقانه ی گریه ی دختر

+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:17توسط sara | |

گفتند:خواهرم حجابت...

                                        گفت:دلم پاک است!!!

گفتند:چگونه دلت پاک است وقتی هزاران دل پاک را آلوده میکنی...!!!؟؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:12توسط sara | |

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را می شناسم "
 

گاهی بــه خـــاطـرش
مـــانـدن را تـحـمــل کن....
رفتن از دست "همـــه" برمی آید ......




 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:,ساعت13:4توسط sara | |


 

رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !

 
 
***************
 
 
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه...
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام


 
 
دیدیم نمیشود درزمین عاشق شدبه اسمان پروازکردیم

وقتی برگشتیم مارادرقفس انداختند

نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم

ماتنها

عاشق شده بودیم

********************


 

 

+نوشته شده در یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:,ساعت13:3توسط sara | |

دیگر برای اینکه گریه نکنم
هیچ بهانه ای ندارم
گریه گاهی رمز تدبیر اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگین نمی بستیم که وسط راه آنرا به زمین بیاندازیم وراه را بدون آن ادامه بدهیم
زندگی بدون عشق اینقدرخالیست که بعضی مواقع حتی زودتر از سکوت می شکند
وتو ای کاش مرا می فهمیدی
اماحالا که می روی قرارمیان ماهیچ ؛ ولی بگو به چه بهانه می روی


در خراب آباد دل بسی زیستم و با هر جام صبوحی او در صحنه زندگی مست شدم و مجنون نگاهش شدم .
اسیر كلامش شدم با نامش خود را تسلی دادم با یادش ماه و خورشید را به یكدیگر رساندم
اما او چون غزالی كه از صیاد گریزان است همواره از یادم گریزان است
با چشمانم برایش كمند می افكنم اما این غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك .
او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار
 
***************
 
روزی به تو خواهم گفت

روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد .
آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه های استخوانیم فرو ریخت .
آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سیلاب اشک هایمان یکی گردد
 
 
 
 
اگر در کهکشانی دور دلی یک لحظه در صد سال یاد من کند
بی شک دل من در تمام لحظه های عمر به یادش می تپد پرشور

*****
سردی وجودت را با پاییزغم من دور ریز،به شانه هایم تکیه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهایت زمزمه کنم
می دانم می دانم که از پاییز بیزاری امِّا من پاییز نیستم که آرزوهایت را به تاراج برم
با من از درد هایت سخن بگو می خواهم تورا بفهمم .می خواهم تو شوم تا دیگر فراموشم نکنی.

*****
جامه ای بافته ام تار و پودش از عشق خواستم تا به تواش هدیه کنم
لیک دیدم که در آن گوشهء باغ لاله ای پنهانی با نسیمی می گفت: جامهء عشق برازندهء هرقامت نیست
 
 غمناک - picture 22
 
 
موقعی كه می خواستمت می ترسیدم نگات كنم،
موقعی كه نگات كردم ترسیدم باهات حرف بزنم.
موقعی كه باهات حرف زدم ترسیدم نازت كنم،
موقعی كه نازت كردم ترسیدم عاشقت بشم
حالا كه عاشقت شدم میترسم از دستت بدم

*************
من ادعا نمی کنم، همواره به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم
ولی می توانم ادعا کنم که لحظاتی که به یادشان نیستم نیزدوستشان دارم.
غمناک - picture 21
 
 
 عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذیرفتی . زندگیم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی ، کاش روزی آن را برگردانی...
............ .........
امشب هوا بارانی است . امشب هوا بارانی است و من گریه نمی كنم .
امشب هوا بارانی است و من نه من امشب می گریم .
شاید دل گرفته ام ، همچو ابر بارنی گشایشی از گریه شبانه بگیرد .
شاید اشكهایم در میان قطرات باران گم شود . باران ، اشكهایم را می شوید .
شاید هیچكس نفهمد كه من گریسته ام . اما نه تو حتما ًمی فهمی .
فردا كه ببینمت ، صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید و به نمناكی هوای دلم پی خواهی برد
 c7uyv3vujjl90380il[1].gif
 
 
 
 
 
وقتی سرت را رو شونه های کسی میگذاری که دوستش داری بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس میکنی و وقتی کسی که دوستش داری سرش را رو شانه هات میذاره احساس می کنی قوی ترین موجود جهانی
.........................

اولین نگاهت آن قدر برایم شیرین بود
كه گویی روح فرهاد در من دمیده باشند
من قهرمان افسانه عاشقانه ای شدم
كه پایانش را نمی دانستم
هرشب
در اوج تنهایی
به اندازه عظمت بیستون برایت گریستم
و اكنون
وقت آن شده است كه شیرینی نگاهت را پس بدهم
و شربت تلخ آخرین خداحافظیت را بنوشم
روح فرهاد كم كم از وجود من می رود
و هر بار بخشی از وجود مرا نیز با خود می برد
امشب حال عجیبی دارم
خوابم به چشمانم نمی آید
كه ناگهان
صدایی به گوشم زمزمه می كند:
"بخواب٬ امشب آخرین شب تنهاییست"
چشمانم را می بندم
صدا٬ صدای شیرین بود….
 13197012041[1].jpg

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مهر 1391برچسب:,ساعت23:1توسط sara | |

                        چنگیز میشوم تا سلاخی کنم همه دیروزهای قشنگم را

                         تا بتازم برتمام قاصدک های مهاجری که از تو خبر می آورند...

                                           امروز با همه ی دنیا قهرم...

                                                          اما...

                                            تو صدایم کن برمیگردم...

سادگی کودکانه ام را میبینی...؟؟؟

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت22:6توسط sara | |

                         جسارت میخواهد...

             نزدیک شدن به افکار دختری که...

روزها...

           مردانه با زندگی میجنگد

وشبها...

           بالشتش از هق هق های دخترانه خیس است...

 

 

گریه نمیکنم...

     نه اینکه سنگدلم

        گریه غرورمو به هم میزنه...!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت15:55توسط sara | |

محبت رو وفتی یاد گرفتم که قصه ی پسر کوچولویی رو شنیدم:که وقتی داشت بارون

میومد سرشو رو به آسمون بلند کرد و گفت:خدایا!گریه نکن درست میشه...!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:17توسط sara | |

 

گاهی دلت از سن و سالت میگیره...

میخوای کودک باشی

 کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه میبره و آسوده اشک میریزه

اما...

بزرگ که باشی باید بغض های زیادی رو بی صدا دفن کنی...

 

+نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:44توسط sara | |

من زندگی میکنم...

حتی اگر بهترینهایم را از دست بدهم!!!

چون این زندگی کردن است که بهترینهای دیگر را برایم میسازد.

بگذار هرچه از دست میرود برود;

من ان را میخواهم که به التماس آلوده نباشد,

حتی زندگی را...

 

http://img4up.com/up2/09971833464022799040.jpg

 

+نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت17:49توسط sara | |

                 به چه میخندی؟؟؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به دل ساده ی من میخندی...؟؟؟

               خنده دار است بخند...!!!

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:30توسط sara | |

بیچاره عروسک...!!!!

                       دلش میخواست زار زار گریه کند!!!!

اما به زور لبخند را بر لبانش دوخته بودند..........

 

+نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت22:0توسط sara | |

دوباره سیب بچین حوا,

                                   من خسته ام

                                                         بگذار از این جا هم بیرونمان کنند!!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت1:4توسط sara | |

گفتم:خدایا! از همه دلگیرم!!!

 

گفت:حتی از من؟؟؟

 

گفتم:خدایا! دلم را ربودند!!!

 

گفت:پیش از من؟؟؟

 

گفتم:خدایا! چقدر دوری!!!

 

گفت:تو یا من؟؟؟

 

گفتم خدایا! تنهاترینم!!!

 

گفت:پس من؟؟؟

 

گفتم:خدایا! کمک خواستم!!!

 

گفت:غیر از من؟؟؟

 

گفتم:خدایا! دوستت دارم!!!

 

گفت بیش از من؟؟؟؟؟؟؟؟

 

+نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت19:58توسط sara | |

خدایا...

       تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم!

                   تو بخشنده دیدم و گناهکار شدم!

     تو را گرم دیدمو در سرد ترین لحظات به سراغت آمدم!

           تو را وفادار دیدم و هر کجا که رفتم بازگشتم!

خدایا...

تو مرا چه دیدی که وفادارماندی؟؟؟؟

 

+نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:27توسط sara | |

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

                 و دلم بس تنگ است

                   بیخیال سپر هردرد است

باز هم میخندم

                  آنقدر میخندم که غم از روی برود...

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:23توسط sara | |

زندگیرسم خوشایندی است.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ,

پرشی دارد اندازه ی عشق.

زندگی چیزی نیست لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

زندگیجذبه دستی است که میچیند.

زندگی نوبر انجیر سیاه,در دهان گس تابستان است.

زندگی بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا,

لمس تنهایی "ماه",

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگیشستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است.

زندگی مجذور "آیینه" است.

زندگیگل به "توان" ابدیت,

زندگی "ضرب"زمین در ضربان دل ما,

زندگی "هندسه"ساده و یکسان نفسهاست.

هر کجا هستم,باشم,

آسمان مال من است.

پنجره,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است.

چه اهمیت دارد!!!

گاه اگر می رویند...

قارچ های غربت؟؟؟

من نمیدانم که چرا میگویند:

اسب حیوان نجیبی است,کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟؟؟

چشم ها را باید شست,

جور دیگر باید دید.

واژه هارا باید شست.

واژه باید خود باد,واژه باید خود باران باشد.

***چتر ها را باید بست...***

+نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:51توسط sara | |

میگی بازم کنار  همدیگه واژه بچینیم؟...

راجع به چی؟...باشه بشینیم!

چشاتو باز کن, یه لحظه مال من باش

یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم:

از این زمونه و از دلی که تکه تکه است

هرآهنگ منم مساوی ذکر یه درد,جز اینم ندارم یه فکر بهتر...

از جومونگی بگم که شده سمبول رشادت, ایران براش شده مثل صندوق تجارت!!!

پس هنرمند وطن الان کجاست؟اون نیست!!! اون تو زیر زمین میخونه چون که مجاز نیست!!!

از چی بگم برات؟؟؟

انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد؟ به جز کاغذ سفید پاره

خب آره رفیق حرف توش داره!!!ولی با خودکارسفید!!!

توهم مثل منی تو هم کم درد نداری

درد اصلیت اینکه تو همدرد نداری!

من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره ولی این اشکهارو کی میخواد گردن بگیره؟؟؟

از چی بگم خدا؟؟؟

از این بنده های خسته, از این همه درد, تموم دنده هام شکسته

خنده هامو نبین این خنده ها میچسبه رو لبم 

این منم با یه ردپای خسته!

از چی بگم؟؟؟

بگو از یه روح زخمی که باید یک تنه بره تو قلب کوه سختی

از روزایی که خط خوردن تو تقویم, خبر میدن از یه عشق پاک رو به تخریب

از چی بگم؟؟؟

از بچه های پایین شهر, که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب

اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست,

تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست,

یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین, که هستند تو واردات کالای ساخت چین 

تو به من اینو بگو من از چی بگم خب؟؟؟

ماگفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟؟؟

از چی بگم؟؟؟

شاید قصه دوست داری مثل قصه ی اون همکلاسیان روستایی!!!

اگه قصه تلخه گناه واقعیت, داستان نرگس و گلای باغ میهن

که نشستند با صد چراه و افسوس کاشکی :یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتی

چراغ افتاد توی کلاسو گر گرفت, آتشی که پوست بچه هارو مثل گرگ گرفت

یه طفل معصوم با دادو فریاد گفت: زود بدویین سمت در ...ولی درم قفل بود

چشام خشک شد یه کم بهم اشک بده ایزد!!!

این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسند؟؟؟

کودکی مرد در راه کلاسی که ... سوخت و منتظر یه جراح پلاستیک

یاس نمیخواد ته قصه رو هرگز ببنده چون باز دلش میخواد که  نرگس بخنده

از چی بگم؟؟؟

هنوز صبح نشده غروب زد, تو قلب بچه های مدرسه ی درود زن

غصه نخور صدامو بشنو از تو خونت... من صداتو به گوش همه میرسونم!!!

از چی بگم؟؟؟

از دلی که فقط اسمش دله یا عمری که نصفشه اشکه نصفش گله

یا از روح توی زندون که نصفش وله, آدم مجبوره که با شرایط وقفش بده

از چی بگم؟؟؟

بگو از یه روح زخمی, که باید یک تنه بره تو قلب کوه سختی

ولی قسم به خدا, قسم به روح تختی, که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر...

خیلی خشن زندگی ولی حوصله کردم,

تو فشن زندگی من یه مدل دردم,

ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم و اومدم جلو که پی درد سر بگردم

از چی بگم؟؟؟

از چی بگم؟؟؟

از چی بگم؟؟؟....

تقدیم به داداشی عزیزم که همه وجودش یاسه

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:18توسط sara | |

دنیا را بد ساخته اند...

 کسی که تو دوستش داری او تو را دوست ندارد

کسی که او تو را دوست دارد تو دوستش نداری

کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

به رسم و ایین زندگی به هم نمیرسند...

واین رنج است...........

زندگی یعنی این........

          ***ولنتاین مبارک***

 

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:20توسط sara | |

آب و هوای دلم آنقدر بارانیست

که رخت های دلتنگیم را مجالی برای خشک شدن نیست

اینگونه است که دلم همیشه برایت تنگ است...

 

 

          ***ولنتاین مبارک***

+نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:46توسط sara | |

تقدیم به همه عشاق...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:56توسط sara | |

خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است

پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است

گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست

گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است...

 

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:23توسط sara | |

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی مشتاق و بازیگوش

و او هردم, دم گرم خودش را بفشارد در من

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را!!!

 

 

تقدیم به بهترین دوست...

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:11توسط sara | |

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:36توسط sara | |

اموخته ام کسی که یادم نکرد یادش کنم,شاید که تنهاتر از من باشد...

درد من حصار برکه نیست,زیستن با ماهی هاییست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده...

[تصویر: 84630810028231046529.jpg]

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:11توسط sara | |

خداحافظ عزیزم...

 

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:20توسط sara | |

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:18توسط sara | |

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم

اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی

اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی

اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من

اگر رنجیده خاطر گشتی از بیان من

                  حلالم کن...

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:4توسط sara | |

فقط به خاطر تو...

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:13توسط sara | |