دیگر برای اینکه گریه نکنم هیچ بهانه ای ندارم گریه گاهی رمز تدبیر اشتباهات است کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگین نمی بستیم که وسط راه آنرا به زمین بیاندازیم وراه را بدون آن ادامه بدهیم زندگی بدون عشق اینقدرخالیست که بعضی مواقع حتی زودتر از سکوت می شکند وتو ای کاش مرا می فهمیدی اماحالا که می روی قرارمیان ماهیچ ؛ ولی بگو به چه بهانه می روی
در خراب آباد دل بسی زیستم و با هر جام صبوحی او در صحنه زندگی مست شدم و مجنون نگاهش شدم . اسیر كلامش شدم با نامش خود را تسلی دادم با یادش ماه و خورشید را به یكدیگر رساندم اما او چون غزالی كه از صیاد گریزان است همواره از یادم گریزان است با چشمانم برایش كمند می افكنم اما این غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك . او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار
***************
روزی به تو خواهم گفت
روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد . آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه های استخوانیم فرو ریخت . آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سیلاب اشک هایمان یکی گردد
اگر در کهکشانی دور دلی یک لحظه در صد سال یاد من کند بی شک دل من در تمام لحظه های عمر به یادش می تپد پرشور
***** سردی وجودت را با پاییزغم من دور ریز،به شانه هایم تکیه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهایت زمزمه کنم می دانم می دانم که از پاییز بیزاری امِّا من پاییز نیستم که آرزوهایت را به تاراج برم با من از درد هایت سخن بگو می خواهم تورا بفهمم .می خواهم تو شوم تا دیگر فراموشم نکنی.
***** جامه ای بافته ام تار و پودش از عشق خواستم تا به تواش هدیه کنم لیک دیدم که در آن گوشهء باغ لاله ای پنهانی با نسیمی می گفت: جامهء عشق برازندهء هرقامت نیست
موقعی كه می خواستمت می ترسیدم نگات كنم، موقعی كه نگات كردم ترسیدم باهات حرف بزنم. موقعی كه باهات حرف زدم ترسیدم نازت كنم، موقعی كه نازت كردم ترسیدم عاشقت بشم حالا كه عاشقت شدم میترسم از دستت بدم
************* من ادعا نمی کنم، همواره به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم ولی می توانم ادعا کنم که لحظاتی که به یادشان نیستم نیزدوستشان دارم.
عشقم را نثار تو کردم ...اما نپذیرفتی . زندگیم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی ، کاش روزی آن را برگردانی...
............ ......... امشب هوا بارانی است . امشب هوا بارانی است و من گریه نمی كنم . امشب هوا بارانی است و من نه من امشب می گریم . شاید دل گرفته ام ، همچو ابر بارنی گشایشی از گریه شبانه بگیرد . شاید اشكهایم در میان قطرات باران گم شود . باران ، اشكهایم را می شوید . شاید هیچكس نفهمد كه من گریسته ام . اما نه تو حتما ًمی فهمی . فردا كه ببینمت ، صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید و به نمناكی هوای دلم پی خواهی برد
وقتی سرت را رو شونه های کسی میگذاری که دوستش داری بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس میکنی و وقتی کسی که دوستش داری سرش را رو شانه هات میذاره احساس می کنی قوی ترین موجود جهانی .........................
اولین نگاهت آن قدر برایم شیرین بود كه گویی روح فرهاد در من دمیده باشند… من قهرمان افسانه عاشقانه ای شدم كه پایانش را نمی دانستم هرشب در اوج تنهایی به اندازه عظمت بیستون برایت گریستم… و اكنون وقت آن شده است كه شیرینی نگاهت را پس بدهم و شربت تلخ آخرین خداحافظیت را بنوشم روح فرهاد كم كم از وجود من می رود و هر بار بخشی از وجود مرا نیز با خود می برد… امشب حال عجیبی دارم خوابم به چشمانم نمی آید كه ناگهان صدایی به گوشم زمزمه می كند: "بخواب٬ امشب آخرین شب تنهاییست" چشمانم را می بندم صدا٬ صدای شیرین بود….
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
زندگی و
آدرس
ghazal20.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.